دوشنبه 22/ 2 / 1404

بررسی تحولات افغانستان

خشونت خانگی در افغانستان، به‌ویژه خشونت علیه زنان و کودکان، به‌عنوان یکی از چالش‌های اصلی حقوق بشری و اجتماعی شناخته می‌شود. این پدیده نه‌تنها سلامت جسمی و روانی افراد را تهدید می‌کند، بلکه ساختارهای اجتماعی، روابط خانوادگی و انسجام جامعه را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد.

خشونت خانگی در افغانستان فراتر از یک موضوع خصوصی بوده و ریشه‌های عمیق فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دارد، امکان بروز خشونت در سه سطح کلان، میانه و خرد قابل ردیابی است.
در سطح کلان، فرو دستی زنان و اقشار حاشیه‌ای، نبود حمایت‌های قانونی و اجتماعی، حاکمیت فرهنگ مردانه، ناامنی و محرومیت از منابع اساسی،
در سطح میانه؛ دخالت اطرافیان، عدم حمایت خانوادگی، اختلاف طبقاتی، عدم ابراز قربانی در مواجهه با خشونت و
در سطح خرد سطح آگاهی به شدت پایین در میان زنان و مردان، وضعیت اقتصادی، بیماری‌های عصبی، منفعل بودن زنان، عدم آگاهی به حقوق فردی و اولیه، عادی سازی خشونت، اعتیاد و بیکاری را می‌توان از جمله علل خشونت خانگی ذکر کرد.

شیوع و اشکال خشونت خانگی

خشونت خانگی در افغانستان گستردگی بالایی دارد و اشکال مختلفی از جمله خشونت فیزیکی، روانی، جنسی و اقتصادی را در برمی‌گیرد. بر اساس گزارش‌های متعدد سازمان ملل متحد در سالیان گذشته، بیش از نیمی از زنان متأهل افغانستانی در سنین ۱۵ تا ۴۹ سال در طول عمر خود حداقل یک‌بار خشونت فیزیکی یا جنسی از سوی شریک زندگی را تجربه کرده‌اند.

خشونت خانگی در افغانستان تنها به خشونت شریک زندگی محدود نمی‌شود. بلکه به طور معمول، زنان از سمت و سوی دیگر افراد خانواده همسر خود، مورد خشونت قرار گرفته‌اند. اشکال دیگر خشونت شامل ازدواج اجباری، قتل‌های ناموسی و محرومیت از حقوق اولیه مانند آموزش و کار است. این تنوع درشکل‌های خشونت، نشان‌دهنده پیچیدگی ساختارها در افغانستان است که در ادامه به طور مختصر بررسی می‌شود.

جنگ و ناپایداری سیاسی
دهه‌ها درگیری مسلحانه در افغانستان باعث تخریب زیرساخت‌های اجتماعی و اقتصادی شده و زنان را به دلیل از دست دادن حامیان مرد (پدر، برادر، یا همسر) در برابر خشونت آسیب‌پذیرتر کرده است. به عنوان مثال، زنان بیوه یا یتیم اغلب به ازدواج‌های اجباری و خشونت‌آمیز سوق داده می‌شوند.

فقر اقتصادی
پدیده فقر در افغانستان نه تنها بستر فشار روانی و نارضایتی خانوادگی را فراهم می‌سازد بلکه با محدود کردن منابع، فرصت‌ها و گزینه‌های زندگی، زنان و کودکان را در چرخه‌ای از وابستگی، سکوت و قربانی شدن مداوم نگه می‌دارد و از طرفی عدم درآمد کافی سبب احساس ناکامی، خشم و سرخوردگی در نان‌آور خانواده شده که این احساسات بصورت رفتارهای خشونت‌آمیز در فضای خانواده پیاده‌سازی می‌گردد.

هنجارهای پدرسالارانه
فرهنگ پدرسالارانه در افغانستان چرخه خشونت را به‌خصوص علیه زنان به‌عنوان بخشی از نظم اجتماعی عادی‌سازی کرده است. اگر چه امروزه خشونت علیه زنان قبیح شمرده می‌شود ولی با توجه به زمینه‌های تاریخی و سنتی آن هنوز مشروعیت دارد و شاید همین علت است که اکثر افراد این مسائل را خصوصی تلقی می‌کنند.

فرهنگ تحمل و سکوت
در میان خانواده‌های افغانستانی به دلیل رنگ و بوی سنتی که همچنان حاکم است، افراد، سیاست مدارا را در پی می‌گیرند و از طرفی به دلیل عدم آگاهی از حقوق اولیه خود در بسیاری مواقع یا خشونت‌های وارده را بیان نمی‌دارند یا تحمل می‌کنند که این امر در درازمدت به چالش‌ها و بیماری‌ها روانی زیادی دامن می‌زند و سطح سلامت عمومی جامعه را دچار مخاطره می‌نماید.

ویژگی‌های شخصیتی
افراد دارای بیماری‌های روانی مستعد بروز بیشتر خشونت هستند. از طرفی سطح پایین تاب‌آوری در برابر استرس یا ناکامی خود یکی از عوامل اصلی بروز کنش‌های خشونت‌آمیز می‌باشد. در کنار این موارد یکی از اصلی‌ترین موارد، محیطی است که افراد در کودکی زیست دارند. افرادی که در کودکی در محیط خشن رشد پیدا کنند به احتمال قوی در بزرگسالی رفتارهای خشونت‌آمیز خواهند داشت.

اعتیاد به مواد مخدر
افزایش مصرف مواد مخدر، به‌ویژه در میان مردان سبب گسترش رفتارهای تهاجمی، بدبینی و سوءظن شده که خود دلیلی بر افزایش گسترش خشونت در محیط خانواده می‌گردد. از طرفی به دلیل هزینه تهیه مواد برخی گزارش‌ها در افغانستان نشان می‌دهند که زنان و کودکان گاهی برای پرداخت بدهی‌های مواد مخدر فروخته شده‌اند، مجبور به تکدی‌گری گشته‌اند یا خود درگیر اعتیاد می‌شوند که عاملی برای افزایش درگیری‌های خانوادگی است.

سطح تحصیلات و درآمد
افراد و به طور خاص زنانی در خانواده که تحصیلات پایین‌تری داشته یا درآمدی ندارند، به دلیل عدم آگاهی از حقوق ابتدایی خود، ضعف در مهارت‌های ارتباطی و حل مسئله و فرهنگ غالب مملو از باورهای سلطه‌گرانه مردانه بیشتر در معرض خشونت قرار می‌گیرند. در مقابل، زنانی که درآمد مستقل داشته و تحصیلات آکادمیک دارند به دلیل قدرت تصمیم‌گیری بیشتر، تا حدی از این خطر محافظت می‌شوند و در برابر هر ظلم و خشونتی سکوت نمی‌کنند.
خشونت خانگی
رابطه مستقیمی بین سطح تحصیل زنان و خشونت خانگی وجود دارد؛ زن تحصیل کرده، به دلیل آگاهی، خود و محیط خانه را بهتر از خشونت دور نگه می‌دارد.

زندگی مشترک با خویشاوندان
زندگی با خویشاوندان به‌خصوص در قالب خانواده‌های گسترده فضا را برای مداخله افراد در زندگی خانوادگی بیشتر مساعد می‌سازد. این نوع زندگی، تقویت نقش‌های سلطه‌جویانه قدرت، تصمیم‌گیری و استقلال اعضای خانواده به‌خصوص زنان را به حداقل رسانده و خود مدخلی جهت بروز خشونت بیشتر به‌خصوص از سوی همسر یا مادر همسر خواهد بود و در صورت بروز خشونت، حامی اجتماعی وجود نداشته و قربانی مجبور به سکوت می‌گردد.

پیامدهای خشونت خانگی

از نظر روانی، افرادی که مورد خشونت خانگی قرار می‌گیرند، به‌شدت در معرض ابتلا به اختلالات روانی نظیر افسردگی، اضطراب، استرس پس از سانحه، تمایلات خودکشی و اقدام به خودکشی قرار دارند. این فشارهای روانی، عزت‌نفس و اعتماد به‌نفس را تضعیف کرده و افراد را دچار حس ناتوانی، بی‌ارزشی و درماندگی می‌نماید.

در سطح خانوادگی، خشونت خانگی منجر به فروپاشی عاطفی و اخلاقی خانواده می‌شود. روابط همسری به جای همراهی و مشارکت، به میدان قدرت و سلطه تبدیل می‌گردد. در افغانستان به‌خصوص زنانی که خشونت را تحمل می‌کنند، اغلب نقش مادری خود را به‌درستی ایفا ننموده، در نتیجه تربیت کودکان نیز دچار اختلال می‌شود. از سوی دیگر، پدر به‌عنوان عامل خشونت، نه‌تنها نقش حمایتی و عاطفی خود را از دست می‌دهد، بلکه عامل اصلی اضطراب و ناامنی خانواده می‌شود.

در بعد اجتماعی، فرهنگ مردسالارانه و نبود سازوکارهای حمایتی مؤثر، سبب می‌شود زنان قربانی با موانع متعدد فرهنگی، خانوادگی و حقوقی مواجه شوند. بسیاری از آن‌ها چاره‌ای جز ماندن در خانه ندارند، زیرا بدیلی برای سکونت یا تأمین مالی وجود ندارد. این چرخه معیوب، احساس بی‌پناهی و بی‌عدالتی را تقویت و قربانی را در چرخه‌ای از خشونت مزمن گرفتار می‌سازد.

از نظر اقتصادی، خشونت خانگی موجب تداوم فقر و وابستگی مالی می‌شود. افرادی که در محیط‌های خشونت‌آمیز زندگی می‌کنند، اغلب اجازه تحصیل یا اشتغال ندارند و همین مسئله آن‌ها را از هرگونه توانمندسازی محروم می‌کند. همچنین کودکان چنین خانواده‌هایی نیز در معرض آسیب‌های بعدی مانند بزهکاری و اعتیاد قرار می‌گیرند.

چارچوب قانونی و چالش‌های اجرایی

با وجود این که خشونت خانگی یکی از رایج‌ترین اشکال خشونت در افغانستان است، اما چه در دوره جمهوریت و چه پس از آن به دلیل عدم انسجام نهادی، هیچ اراده قوی و قانون مدونی که این موضوع را به طور جدی پیگیری کند و درصدد رفع آن باشد وجود نداشته است.
هر چند که در دوره جمهوریت نهادهای مختلفی مسئولیت رسیدگی به این امور را داشتند اما بصورت ریشه‌ای اثرگذاری مثبتی در این باب نداشته که بخشی از آن نیز به فرهنگ، سنت‌های مستحکم و ساختار قدرت مرتبط است، به ویژه در مناطق روستایی که خشونت خانگی را امری خصوصی تلقی می‌کنند و نیازی به پیگیری قانونی در این زمینه را نمی‌بینند.

مطالب مرتبط:
نقش آموزش در کاهش آسیب‌های اجتماعی افغانستان

نگاهی به مخالفان و موافقان حضور زنان در جامعه افغانستان

جمع‌بندی

خشونت خانگی در افغانستان با تضعیف سرمایه اجتماعی، بازتولید فرهنگ خشونت و نهادینه‌سازی نابرابری جنسیتی، مانعی جدی بر سر راه توسعه اجتماعی، ثبات خانوادگی و سلامت روانی جامعه است. تا زمانی‌که این پدیده صرفاً یک مسئله شخصی و خانوادگی تلقی شود و نه یک بحران عمومی، هیچ تغییر پایداری در وضعیت افراد خشونت‌دیده حاصل نخواهد شد.

این خشونت‌ها باعث بازتولید الگوهای خشونت در نسل‌های بعدی، فرسایش روابط خانوادگی، افزایش اختلالات روانی و گسترش کنش‌های خشونت‌آمیز و نابهنجار در سطح جامعه خواهد گردید. همچنین تداوم خشونت، بی‌اعتمادی و انزوا در جامعه را افزایش داده و مانع شکل‌گیری همبستگی اجتماعی می‌شود.

در نتیجه، اگر این چرخه متوقف نشود، جامعه با رکود فرهنگی، عقب‌ماندگی اقتصادی و بحران‌های اجتماعی عمیق‌تری روبه‌رو خواهد شد. رفع این بحران، نیازمند سیاست‌گذاری فراگیر در حوزه‌های آموزش، بهداشت، عدالت، حمایت اجتماعی و فرهنگ‌سازی پایدار است.

در شرایط کنونی افغانستان که خشونت خانگی گسترده اما پنهان است و دسترسی به عدالت برای زنان تقریباً مسدود شده، راهکارها باید واقع‌گرایانه، بومی و متناسب با محدودیت‌ها باشند. نخستین و مؤثرترین راه، آموزش است. این آموزش‌ها می‌تواند شامل شناسایی الگوهای خشونت، اعتماد به ‌نفس، تربیت فرزند بدون خشونت و مهارت‌های ارتباطی باشد.

از سوی دیگر، چون بخش زیادی از خشونت با توجیه سنتی انجام می‌شود، استفاده از چهره‌های مذهبی آگاه، مسلط به دین و معتمد جامعه برای بازخوانی مفاهیم اسلامی ضروری است. مثلاً تأکید بر رفتار پیامبر با زنان یا آیات و احادیثی که بر رحمت، مهربانی و عدالت در خانواده تأکید دارند، می‌تواند از خشونت‌زدایی مشروعیت دینی بسازد. این رویکرد از درون فرهنگ مردم می‌روید و تقابل ایجاد نمی‌کند، بلکه آرام‌آرام نگاه مردم را تغییر می‌دهد.

در نهایت، راهکار کاهش خشونت خانگی در افغانستان، نه در تغییر سریع قانون یا تقابل علنی با ساختار قدرت، بلکه در آگاهی، توانمندسازی، همبستگی، و استفاده هوشمندانه از دین، سنت و رسانه است. راه نجات، راه صبر، خرد و حرکت تدریجی از درون جامعه است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *