بررسی تحولات افغانستان
پس از حادثهٔ تیراندازی رحمانالله لکنوال در آمریکا، موج گستردهای از واکنشها در شبکههای اجتماعی بین مهاجرین و دیاسپورای افغان شکل گرفت که محور آن شعار «من افغان نیستم» بود. این جنبش اگرچه در ظاهر واکنشی فوری به یک رویداد خاص است، اما بازتاب ریشههای تاریخی، سیاستهای استعماری، فشارهای خارجی و تحولات اجتماعی-سیاسی افغانستان است. شعار «من افغان نیستم» را میتوان بهعنوان بخشی از شکافهای هویتی در جامعهٔ افغانستان تلقی کرد؛ شکافهای عمیقی که حکومتهای گذشته نهتنها قادر به حل بنیادی آن نشدهاند، بلکه خود در گسترش و بازپروری آن نقش داشتهاند.
«من افغان نیستم»؛ ریشههای تاریخی و استعمارزدهٔ یک شکاف هویتی
افغانستان بهعنوان بخشی از حوزهٔ تمدنی ایران باستان، همزمان با حضور و دورهٔ استعمار در منطقه از منشأ و هویت تمدنی-تاریخی خود جدا شد و وارد مرحلهای از شکافهای هویتی گردید.
نتیجهٔ سیاستهای استعماری تنها به شکافهای هویتی در داخل افغانستان خلاصه نمیشود، بلکه تقسیمهای مصنوعی اقوام و مرزها میان کشورهای منطقه را نیز شامل میشود. قدرتهای استعماری، با ایجاد مرزهای قراردادی و تقسیم اقوام، زمینهٔ تعمیق اختلافات دامنهدار را میان کشورهای منطقه نیز فراهم کردند. اختلافات ریشهدار پاکستان و افغانستان به همین سیاست استعماری گذشته برمیگردد.
سیاست ایجاد اختلاف و دوام حاکمیت استعماری، افغانستان را وارد شکافهای هویت قومی و زبانی عمیق ساخت. سیاست نادرست حکومتهای گذشتهٔ افغانستان نیز در حمایت از یک هویت خاص و تضعیف و تبعیض علیه هویتهای قومی، مذهبی و زبانی، باعث دوام سیاستهای استعماری گردید و فرایند ملتسازی و دولتسازی را در افغانستان در مراحل تاریخی به تعویق انداخت.
نتیجهٔ این فرایند، باقیماندن اختلافات هویتی و هویت ملی نیمهتمام در افغانستان بود که اکنون در قالب شعار «من افغان نیستم» نمود یافته است.
حادثهٔ لکنوال؛ جرقهای برای شعلهور شدن بحران هویت
بحث هویت جمعی و قومی در افغانستان به ابزاری برای جنگ نرم و سیاستزدگی بدل شده است. حتی نخبگان جامعه، که انتظار میرود تحلیل علمی ارائه دهند، اغلب تحتتأثیر احساسات جمعی قرار میگیرند و به موج احساسی میپیوندند. این مسئله باعث شده جنبش «من افغان نیستم» به صحنهای برای رقابتهای سیاسی و احساسی تبدیل شود. این روند نشان میدهد که نقد هویت ملی، اگر خارج از چارچوب علمی و تحلیلی قرار گیرد، میتواند موجب تعمیق شکافها شود.
حادثهٔ لکنوال جرقهای بود که زمینههای تاریخی و اجتماعی شکافهای هویتی را بار دیگر شعلهور کرد. همزمان، سیاستهای مهاجرتی آمریکا و جهتگیریهای جدید دولت ایالات متحده باعث شد این نوع گفتمانهای نکوهشمحور و گاهی تفرقهبرانگیز در میان پناهندگان و دیاسپورای افغان تشدید شود.
این وضعیت، جنبش «من افغان نیستم» را به موضوعی پررنگ در شبکههای اجتماعی تبدیل کرد. نسل جوان پناهندگان و دیاسپورا که بنا به دلایلی از شکافهای هویتی رنج میبرند، شعار «من افغان نیستم» را وسیلهای برای ابراز اعتراض و هویت فردی خود یافته و ناخواسته زمینه را برای بازیهای سیاسی در میدان جنگ نرم علیه افغانستان فراهم کرده است.
گسترش جنبش «افغان نیستم» در میان مهاجران و دیاسپورا
سیاستمداران و کشورهایی که از شکلگیری این نوع جنگ نرم سود میبرند، تلاش میکنند با برجستهکردن اختلافات قومی و هویتی در افغانستان، میدان را به نفع خود مدیریت کنند. جنبش «من افغان نیستم» بدون شک ریشه در رقابتهای سیاسی داخلی و خارجی نیز دارد. بازیگران سوم، با برجستهسازی اختلافات قومی و نژادی، تلاش میکنند واکنش جامعهٔ افغان را به سمت اهداف خاص هدایت کنند. تجربهٔ نشان داده است که چنین رویکردهایی نهتنها مشکلات هویتی را حل نمیکنند، بلکه شکافها را عمیقتر میسازند و روند نهادینهسازی هویت ملی را کند میکنند.
جنبش «من افغان نیستم» بهویژه در میان پناهندگان و دیاسپورای افغان مقیم آمریکا، فضای دو قطبی ایجاد کرده است. این دو قطبی، اگر ادامه یابد، به ضرر توانایی جامعهٔ افغان برای مقابله با سیاستهای سختگیرانهٔ مهاجرتی و اجتماعی تمام میشود. در این شرایط، ضروری است که پناهندگان و دیاسپورای افغان باهم متحد شوند و دستورالعمل هماهنگی برای دفاع از حقوق خود تدوین کنند. پراکندگی و تقابل، نهتنها قدرت فشار دولتها را افزایش میدهد، بلکه فرصتهای دفاع از حقوق جمعی را کاهش میدهد.

دو قطبیسازی هویتی؛ استفادهٔ سیاسی از شعار «من افغان نیستم»
هویت ملی افغانستان شامل، قومیتها، مذاهب، هویت جمعی، تاریخ، فرهنگ و زبان است. شکلگیری هویت ملی نیازمند فضایی علمی و مدرن است که تمامی منافع جامعه را نمایندگی کند. دخالتهای خارجی، فضای احساسی و بهرهبرداری سیاسی، مانع شکلگیری این روند شده و موجب شده هویت ملی به یک موضوع پرتنش و دو قطبی بدل شود. تمرکز بر تحلیل علمی میتواند زمینهساز مدیریت بهتر جنبشهایی مانند «من افغان نیستم» و کاهش اختلافات هویتی شود.
تجربهٔ کشورها نشان میدهد که هویت ملی باید در چارچوب دولت و ملت مدرن شکل گیرد و تمامی ساختارهای ملی، منافع و رویکردهای تمام طیف جامعه را در بر گیرد.
تمام شواهد بیانگر این است که در افغانستان، حضور و یا مداخلات قدرتهای بزرگ و دستنشاندگان داخلیِ عناصر خارجی، همواره ساختار دولت-ملت را بهشدت آسیب زده و مانع رشد و نهادینهشدن هویت ملی گردیده است.
ضعف در نهادینهسازی ارزشها و هویت مشترک موجب شده شکافها و دو قطبیهای هویتی در جامعهٔ افغانستان عمیقتر شود. جنبش «من افغان نیستم» نمونهای از پیامدهای این خلأ ساختاری است.
اکنون با کوتاهشدن دست مداخلهگر بیرونی، زمان مناسبی است تا ساختارهای ملی در افغانستان فراگیرتر شود؛ طوریکه تمام هویتهای متکثر قومی، مذهبی و زبانی افغانستان خود را در آن نمایان ببینند و فرایند دولتسازی و ملتسازی با حضور و حمایت تمام شهروندان افغانستان به معنای واقعی آغاز شود. در غیر این صورت، فرصت بهوجودآمده برای دولتسازی و ملتسازی، مانند تجربیات تلخ تاریخی افغانستان، اینبار نیز ضایع خواهد شد.
مطالب مرتبط
رحمان الله لکنوال کیست؟ تبعات حمله بر سیاست آمریکا و پناهجویان
سرنوشت مبهم افغانهای متقاضی ورود به آمریکا
جمعبندی
جنبش «من افغان نیستم» نهتنها یک واکنش لحظهای، بلکه بازتاب بحران عمیق تاریخی، اجتماعی و سیاسی در افغانستان است. با این وجود، این نوع گفتگوها تا تبدیل به گفتمان ملی و علمی نشود، نمیتواند گره از مشکلات شهروندان افغانستان و یا مهاجران افغان در کشورهای دیگر بگشاید. این نوع تقابل احساسی در شبکههای اجتماعی نمیتواند حقوق اجتماعی و انسانی پناهندگان افغان را در آمریکا و کشورهای غربی تضمین و یا تقویت کند. پناهندگان افغان، بهجای بسترسازی برای شکافهای قومی، باید متحد شود و دستورالعملهای هماهنگ حقوقی و انسانی برای دفاع از حقوق خود تدوین کند.
نخبگان افغانستان، برای حل شکافهای هویتی و شکلگیری هویت ملی، باید تحلیلها و نقدها را از چارچوب احساسی و سیاسی به چارچوب علمی منتقل کنند. ادامهٔ فضای احساسی و دو قطبی، بدون توجه به تحلیل علمی، تنها شکافها را عمیقتر میکند و بیثباتی اجتماعی را تقویت مینماید.
شعار «من افغان نیستم» باید بهعنوان هشدار و فرصتی برای بازنگری علمی در هویت ملی در نظر گرفته شود. حکومت فعلی افغانستان، بهعنوان تنها قدرت حاکم و مسئول در افغانستان، میبایست با استفاده از تجربیات تلخ ولی آموزندهٔ گذشته، عقلانیت سیاسی جدید را برای شکلگیری ساختارهای دولت ملی و هویت ملی در افغانستان روی دست بگیرد.















