بررسی تحولات افغانستان
در اواسط دهه ۱۹۹۰ زمانی که طالبان پا به عرصه وجود گذاشت، با توجه به محل خیزش و فرماندهی یک پارچه، این گروه به عنوان منسجمترین جریان نظامی – سیاسی افغانستان عرض اندام کرد. در بازخیزش دوباره این گروه پس از سرکوب سال ۲۰۰۱، جریانی دیگر از بقایای دوران جهاد افغانستان که بعدها توسط حکومت افغانستان و آمریکاییها «شبکه حقانی» خوانده شد، در جنگ بیست ساله علیه آمریکا و دولت افغانستان در کنار جریان اصلی طالبان قرار گرفت و به عبارتی با جریان اصلی وارد ائتلاف شد. در طول بیست سال گذشته این دو جریان دوشادوش یکدیگر و تحت فرماندهی واحد توانستند به هدف اصلی یعنی شکست نظامی آمریکا و دولت تحت حمایت آن دست یابند.
در طول جنگ بیست ساله پس از 2001، تنها موردی از انشعاب که در این گروه رخ داد، جدایی ملا عبدالمنان نیازی و عدهای تحت فرماندهای وی بود که این گروه هم هر چند دست به تبلیغات وسیعی زد اما عملا نتوانست کاری از پیش ببرد و سرانجام با کشته شدن ملا عبدالمنان، این جریان انشعابی هم حذف شد.
پس از پیروزی طالبان در سال 1400 و تشکیل حکومت توسط این گروه، پیشبینی عدهای بر این بود که طالبان در فردای پیروزی بر سر چگونگی تقسیم قدرت بهخصوص بین جریان قندهاریها و حقانیها که خاستگاه آنان شرق افغانستان است، اختلاف ایجاد خواهد شد و جنگ داخلی دیگری در افغانستان شکل خواهد گرفت. پیشینه جنگ داخلی بین گروههای مجاهدین پس از شکست دولت دکتر نجیبالله، این پیشبینی را باور پذیر میساخت. اما خلاف چنین پیشبینی، طالبان موفق شد حکومت یکپارچه و منسجمی تشکیل دهد و در سه سال و نیم گذشته انسجام درونی خود را حفظ کند.
با این حال به تازگی نجواهایی از سوی افراد و رسانهها با گرایشات سیاسی خاص مبنی بر بروز اختلاف بین رهبران طالبان و شدت گرفتن این اختلاف تا سرحد احتمال جنگ داخلی شنیده میشود. این دیدگاهها، برای اثبات وجود اختلاف بین رهبران این گروه به چند مورد انتقادهای اخیر شیرمحمد عباس استانکزی (که آخرین انتقاد وی بسیار صریح بود) و سراجالدین حقانی استناد میکنند. با توجه به این که شیرمحمد عباس استانکزی از اعضای مذاکره کننده ارشد در جریان مذکرات دوحه بود و در حال حاضر معاون وزارت خارجه حکومت است و نیز سراجالدین حقانی سرپرست وزارت کشور و رهبری جریان حقانیها میباشد، دیدگاه معتقدین به اختلاف شدید بین رهبران طالبان جدی گرفته شده است.
اما آیا موارد ذکر شده از سوی این افراد برای اثبات شکاف و بروز درگیری میان طالبان قابل پذیرش است و آیا فراتر از این موارد، موارد دیگری وجود دارد که درگیری بین گروهی طالبان را محتمل سازد؟
پاسخ بیطرفانه و غیرجانبدارانه به پرسشهای ذکر شده این است که این موارد نمیتوانند فراتر از طرح یک نارضایتی از رویکرد و رفتار رهبر یا به بیانی دیگر، از نحوه حکومتداری رهبر باشند. مهمترین دلایلی که این فرضیه را پشتیبانی میکند این است که اولاً این مسائل همان گونه که روشن است، انتقاد از شیوه و نحوه حکومتداری است نه از مسند و جایگاه رهبر و یا میزان قدرت او که برای آن اصطلاح «امیرالمؤمنین» استفاده میشود.
دوم؛ شاید تقسیم قدرت میان طالبان به شکل ایدهآل صورت نگرفته باشد و رضایت کامل تمام اعضای این گروه بهخصوص جناح قدرتمند «حقانیها» تامین نشده باشد، اما با این وجود تاکنون هیچ یک از رهبران طالبان از چگونگی تقسیم قدرت ابراز نارضایتی نکردهاند و در این زمینه تا کنون شکایتی شنیده نشده است. آن چه برخی منابع درباره نارضایتی برخی رهبران طالبان از تقسیم قدرت ذکر میکنند، هیچ کدام قابل استناد نبوده و در رده شایعه یا عملیات روانی قابل دستهبندی هستند.
تقسیم قدرت و چینش افراد در دستگاه حکومتداری طالبان بهگونهای صورت گرفته که رضایت اغلب آنان حاصل شده است و رهبران طالبان، جایگاه و مقام موجود خود را متناسب با میزان توانمندی میدانی و سهم خود در شبکه کلان طالبانی میبینند.
سوم؛ همان گونه ذبیحالله مجاهد سخنگوی حکومت سرپرست اذعان داشت، رهبران حکومت به خوبی لزوم حفظ اتحاد و ارزش حیاتی آن را درک کردهاند. در سه دهه گذشته، رمز موفقیت طالبان وجود اتحاد بین اعضای این گروه بوده است. فراتر از این، مرز میان بقا و فروپاشی حکومت حال حاضر افغانستان حفظ اتحاد و یکپارچگی بین رهبران این گروه است. جمله مشهوری بین کارشناسان وجود دارد که حکومت طالبان را حملات داعش و مخالفان مسلح نمیتواند ساقط کند و آن چه احتمالا این حکومت را برخواهد انداخت، بروز اختلاف بین رهبران آن است. لذا طالبان به این امر واقف هستند که در صورت بروز اختلاف، سقوط حکومت آنان حتمی است و نابودی حکومت به دست خود آنان رقم خواهد خورد.
جدا از موارد ذکر شده، موارد دیگری که در حفظ انسجام میان رهبران این گروه و در نتیجه بقاپذیری حکومت طالبان اثرگذار میباشد، ایدئولوژی و هویت مشترک هستند. این گروه یک گروه ایدئولوژیک است. درک این مهم برای تجزیه و تحلیل رفتاری این گروه مهم است. بسیاری حکومت سرپرست را بر اساس معیارهای حکومتداری مدرن تجزیه و تحلیل میکنند و به همین دلیل به چنین نتایجی میرسند. حال آن که محوریت ایدئولوژی در این حکومت ماهیت آن را با حکومتداری مدرن کاملا متمایز ساخته است. از سوی دیگر هویت مشترک به عنوان یک عامل انسجامبخش عمل میکند. اکثریت مطلق رهبران حکومت فعلی، پشتون تبار هستند و همین تبار یکپارچه برای حفظ انسجام به اندازه کافی اثرگذار است. یکی از مهمترین دلایل شکست نظام سابق افغانستان، بروز اختلاف بین رهبران اقوام مختلف شریک در قدرت بود.
در مجموع، باید به 2 نکته توجه داشت. نخست این که نمیتوان وجود اختلاف میان سران این حکومت را رد کرد وبرخی از رهبران حکومت خود به اختلاف اذعان دارند اما این اختلافات فراتر از نحوه حکومتداری رهبر نیست. دوم، تا زمانی که اختلاف بین رهبران طلبان بر سر تقسیم قدرت آغاز نشود، انتظار انشعاب و درگیری بین طالبان منتفی است و نشانهای دال بر اختلاف بر سر تقسیم قدرت در حال حاضر وجود ندارد.

رهبر طالبان میتواند با تغییر رویکرد در خصوص مسائلی که درباره آن اختلاف نظر وجود دارد که ظاهراً بزرگترین آنها آموزش و کار دختران و زنان میباشد، اختلاف نظر موجود را پایان بخشد اما پایایی و بقای حکومت طالبان در دراز مدت، مستلزم اصلاح نظام از طریق ایجاد مبانی قانونی از جمله تدوین قانون اساسی و همهگیری حکومت است.