بررسی تحولات افغانستان
افغانستان به دلیل برخورداری از موقعیت ژئوپلتیکی حساس در منطقه، پیوسته در معرض بحران و بیثباتی قرار داشته و یکی از دلایل این بحران، بهم خوردن سیاست موازنه مثبت در روابط خارجی آن بوده است.
افغانستان در قرن 19 میلادی، بین دو امپراتوری انگلیس و روسیه تزاری، نقش حائل را داشت که سیاست خارجی آن در راستای حائل بودن تنظیم شده بود. این سیاست از زمان شیرعلی خان در سال 1870 تا 1919 تا زمان استرداد استقلال افغانستان ادامه داشت. پس از استقلال، حکومت شاهی افغانستان سیاست موازنه مثبت را در پیش گرفت؛ اما این سیاست زیاد دوام نداشت و با تأسیس دولت بلشویکی در روسیه، امان الله خان، پادشاه وقت افغانستان جزء نخستین رهبرانی بود که به لنین رهبر انقلاب اکتبر روسیه تلگراف فرستاد و خواستار توسعه روابط بین کابل و مسکو شد. این امر، نگرانی انگلیسیها را برانگیخت و به بیثباتسازی حکومت امانالله پرداختند. بدین ترتیب سیاست خارجی افغانستان از حالت تعادل خارج شد که در نتیجه فرار امان الله خان، سقوط حکومت او و متوقف شدن «اصلاحات امانی» را در پی داشت. پس از آن یک دور بحران و بیثباتی در افغانستان حاکم شد. در حدود پنج سال دو پادشاه در افغانستان کشته شدند و سومی از کشور متواری شد.
با روی کارآمدن محمدظاهر پادشاه جوان، افغانستان سیاست موازنه مثبت را در پیش گرفت و در جنگهای جهانی اول و دوم به عنوان یک کشور بیطرف به حیات سیاسی خود ادامه داد. در زمانی که جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده بود، افغانستان به جنبش عدم تعهد (غیر منسلک) پیوست. چهل سال این سیاست ادامه یافت و این کشور یک دوره ثبات و استقرار را تجربه کرد. اما با کودتای محمد داوود در سال 1352 و برچیده شدن نظام شاهی، سیاست خارجی افغانستان گاهی به راست و گاهی به چپ متمایل شد و در نهایت، با کودتای خونین 7 ثور 1357، نخستین نظام جمهوری ساقط شد و حزب دمکراتیک خلق که وابسته به مسکو بود، قدرت را در دست گرفت و متعاقب آن شوروی سابق، نیروی نظامی خود را به افغانستان گسیل داشت. نظم سابق فروپاشید و نظم جدید نتوانست ثبات را به وجود آورد. مشخصه بارز سیاست خارجی افغانستان در این دوره یکجانبهگرایی بود که حساسیت کشورهای دور و نزدیک را به دنبال داشت و افغانستان به میدان جنگ نیابتی آمریکا و شوروی تبدیل شد. این جنگ افغانستان را بیثباتتر و ویرانتر کرد و با شکست و خروج شوروی، افغانستان به فراموشی سپرده شد.
با براندازی نظام چپی در افغانستان و پیروزی مجاهدین در سال 1371 بیثباتی همچنان ادامه داشت و کارگزاران نظام نتوانستند سیاست خارجی مشخصی را تنظیم نمایند. البته میتوان گفت که مشخصه سیاست خارجی دولت مجاهدین برگرفته از «اسلام سیاسی» بود که پیوسته شکست و سردرگمی را تجربه میکرد تا این که طالبان در صحنه جنگ و سیاست افغانستان ظهور کردند و این کشور به انزوا رفت.
با سقوط دولت نخست طالبان در سال 2001، نظام سیاسی بر افغانستان حاکم شد که برپایه اندیشههای لیبرالیسم بنیاد نهاد شد، و سیاست خارجی آن توسط آمریکا کنترل میشد. در دو دهه عمر نظام جمهوری، حاکمان افغانستان نتوانستند سیاست خارجی متوازن را تنظیم کنند و این عدم توازن باز هم باعث بحران و سقوط نظام جمهوریت شد.
در حال حاضر حکومت طالبان تاکید دارد که سیاست خارجی آن اقتصادمحور و بر پایه توازن استوار است اما در عمل، به نظر میرسد سیاست خارجی حکومت سرپرست افغانستان تحت تأثیر سیاست داخلی، توازن خود را از دست داده است.
در مجموع، با توجه به موقعیت ژئوپلیتیکی افغانستان، یکی از دلایل اصلی تداوم بحران و سقوط نظامها و حکومتها، سیاست خارجی نامتوازن و جانبهدارانه بوده است. با درس گرفتن از تاریخ چند سده گذشته افغانستان، حکومت طالبان با آموختن از نظامهایی که ظاهراً پایههای محکمی نیز داشتند، لازم است تا در عمل سیاست خارجی متوازن را برقرار ساخته و افغانستان را از رقابتهای منفی کشورهای و دور نزدیک حفظ کنند.