بررسی تحولات افغانستان
بیست و پنجم اردیبهشت/ ثور، به عنوان روز بزرگداشت از حکیم ابوالقاسم فردوسی و پاسداشت از زبان فارسی در حوزه تمدنی زبان فارسی، تجلیل میشود. میان پاسداشت از زبان فارسی و حکیم ابوالقاسم فردوسی، رابطه حیاتی وجود دارد. بدین سخن که جاودانگی و مانایی فردوسی و زبان فارسی یک امری بهم پیوسته است. همان گونه که فردوسی فارسی را زنده نگهداشت، زبان فارسی نیز نام فردوسی را زنده و جاودانه کرد.
در این روابط دو سویه میان زبان فارسی و فردوسی، نقش سازنده از آن شاهنامه است. بدون شاهنامه، نه فارسی از گزند حوادث زمانه به دور میماند و نه فردوسی جاودانه میشد. همیشه مؤلف، متن را خلق میکند و به او ماندگاری میبخشد، اما گاهی این متن است که مؤلف را ماندگار میسازد. رابطه شاهنامه و فردوسی از این اصل پیروی میکند.
افغانستان به عنوان بخشی از حوزه تمدنی زبان فارسی، از گذشته تاریخی تا کنون به دو صورت نسبت خود را با شاهنامه حفظ کرده است.
افغانستان در شاهنامه فردوسی
از لحاظ زمانی، شاهنامه پیش از افغانستان معاصر متولد شده است. از اینرو کلمه «افغانستان» در شاهنامه موجود نیست اما با این وجود، کلمه «افغان» به عنوان نام و شناسه برای یک گروه قومی در جغرافیایی فلات ایران تاریخی، یک امر ثابت شده است و فردوسی از آن در شاهنامه یاد کرده است. از لحاظ حوزه سرزمینی در زمان فردوسی، بلخ و غزنین هیچگاهی با سرزمین پارس و ایران امروز دو حوزه جداگانه نبوده است و سلسله غزنونیان حاکم یک حوزه سرزمینی محسوب میشده است.
به هر صورت، افغانستان امروزی، میتواند بخشهای مهمی از گسترهی جغرافیای خود را در شاهنامه فردوسی پیدا کند. کابل، زابل، سمنگان، بلخ، البرز کوه، معبد نوبهار و دیگر نامهای تاریخی افغانستان امروز در شاهنامه و با شاهنامه ماندگار مانده است. در شاهنامه، نامهای چون زابلستان، سیستان و نیمروز حدودا 150 بار، زابل و هیرمند 60 بار و کابلستان 40 بار و کابل 70 بار آمده است.
«تخت رستم» و «دهکده سهرابیه» به نام سهراب پسر رستم در حوالی ولایت سمنگان، قلعه زال در شمال غربی ولایت قندوز/کندوز یا به گفته فردوسی همان «کهن دژ»، «آخور رخش رستم» در ولایت نیمروز، شهر ضحاک در ولایت بامیان، البرز کوه و معبد نوبهار از جمله اماکن تاریخی افغانستان معاصر هستند که در شاهنامه فردوسی مکرر از آنها یاد شده است.
شاهنامه فردوسی در افغانستان
متون تاریخی شهادت میدهد، هر چند که حکیم ابوالقاسم فردوسی به طوس برگشت ولی نام و یاد و میراث فردوسی همچنان در این بخش از حوزه جغرافیایی ایران تاریخی باقی ماند و براساس دادههای مکتوب حداقل تا دوره سلطنت ظاهرشاه برنامه شاهنامهخوانی و بیدل خوانی بخشی از برنامههای همیشگی دربار سلطنت بوده است.
علاوه بر این، مطالعات جامعهشناسی مردمی و پژوهشهای فارسیپژوهان نشان میدهند که شاهنامه فردوسی و حمله حیدری زینت بخش شب نشینیهای مردم مناطق مختلف افغانستان مخصوصا در شبهای طولانی زمستان بودهاند. شاید به همین علت است که نامهایی مانند اسکندر، بهرام، رستم، سهراب، بیژن، فرامرز، آرزو، رودابه، تهمینه، فرنگیس و برخی دیگر از نامهای شاهنامه هنوز در افغانستان مرسوم و متداول است.
در حوزه پژوهشهای علمی راجع به شاهنامه نیز پژوهشگران مطرح و صاحب نشانی چون احمدعلی کهزاد، غلام فاروق نیلاب رحیمی، عبدالحی حبیبی، عبدالرحمان محمودی، محمد حیدر ژوبل، رازق روئین، عبدالغفور روان فرهادی، محمد یونس طغیان ساکایی و دیگران کتابها و مقالات پژوهشی برجسته و ماندگار آفریدهاند که این نوشته گنجایش پرداختن به جزئیات آن را ندارد.
مسئولیت مشترک در صیانت از میراث مشترک
شاهنامه فردوسی یک شناسه ماندگار برای حوزه تمدنی زبان فارسی است. هرکجا که شاهنامه فردوسی زنده و پویا بماند، زبان فارسی نیز در آن جا ماندگار خواهد ماند. فلسفه اصلی تلاش ماندگار حکیم طوس، نیز همین بوده است.
با وجود این، تجربه تاریخی نشان داده است که زبان با تمام غنا و ریشه بلندش در پهنای تاریخ، اگر مراقبت نشود، به تدریج خشکیده میشود. سرگذشت زبان فارسی در شبه قاره هند، در ذات خودش یک درس آموزنده در قبال فرجام تلخ این میراث مشترک حوزه تمدنی – تاریخی مشترک در منطقه است.
از سوی دیگر تحولات افغانستان نیز نشان داده است که اگر فکری به موقع نشود، گرد و غبار حوادث زمانه، کاخ بلند فردوسی را نیز غبارآلود خواهد کرد. هر ملتی باید در قبال میراث و داشتههای فرهنگی خود، حساس و مسئولیتپذیر باشد ولی بیتردید مسئولیتی آنانی که کاری بیشتر میتوانند، بیش از دیگران است.