بررسی تحولات افغانستان
توماس وست نماینده ویژه آمریکا برای افغانستان، دیدار هیأتهای عالی رتبه طالبان و آمریکا را در هشتم و نهم مرداد/اسد در دوحه، «صریح و جزء به جزء» خوانده است، اما دو طرف هیچ جزئیاتی از این گفتگوی طولانی ارائه نکردهاند.
نماینده ویژه آمریکا به نحوی تلاش کرده است که مسائل حقوقی بشری و انسانی را بعنوان موضوع این گفتگو، برجستهسازی کند اما رفتارشناسی آمریکا به وضوح نشان میدهد که وضعیت حقوق بشر در افغانستان، هیچگاه در اولویت سیاست خارجی آمریکا نبوده است.
از نگاه دیگر، این نشست دو روزه مقامات طالبان و آمریکایی، با شیوه گفتگوی «صریح و جزء به جزء» با دومین سالگرد حاکمیت طالبان، همزمانی دارد. بر اساس توافقنامه سیاسی دوحه که منجر به پیروزی طالبان شد، دولت آمریکا و طالبان در برابرهمدیگر تعهداتی متقابل دارند که به احتمال زیاد پرداخت ثابت 160 میلیون دلار در ماه توسط آمریکا به بانک مرکزی افغانستان، بخشی از این تعهدات میباشد.
با این قرائن، احتمال میرود که این گفتگو، نوعی حسابدهی متقابل میان آمریکا و طالبان برای تداوم تعامل و گفتگوی با یکدیگر باشد. چنانکه سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز گفت هر جا که منفعت آمریکا در میان باشد با طالبان گفتگو خواهند کرد. اکنون سؤال این ست که منافع آمریکا در افغانستان تحت حاکمیت طالبان چیست که آمریکا را همچنان به تعامل و گفتگو با طالبان متقاعد میسازد؟
استراتژی سیاست خارجی آمریکا در دو دهه گذشته، بطور واضح نشان میدهد که افغانستان در ذات خود برای آمریکا اهمیت استراتژیک ندارد و حضور نظامی آمریکا در افغانستان برای محدودسازی رقبای آمریکا از جمله چین، روسیه و ایران در منطقه بوده است. در حال حاضر، این معادله به محدودسازی حضور سیاسی و اقتصادی چین، روسیه و ایران در افغانستان، تبدیل شده است. کارکرد این معادله دو سویه است، با این نگاه، هر زمان که حضور رقبای منطقهای آمریکا در افغانستان توسعه پیدا کند، به طور اتوماتیک منجر به محدودسازی و یا بازنگری سیاست آمریکا در چگونگی تعامل با طالبان خواهد شد.
این فرضیهی برخاسته از رقابت دوره جنگ سرد، تا کنون راجع به افغانستان حاکم و صادق مانده است. این ادعا که تحلیل وضعیت اکنون افغانستان و منطقه با نگاه و معیار جنگ سرد نوعی ماندن در گذشته است، قابل قبول نیست. زیرا میدان رقابت و دایره منافع قدرتهای رقیب همچنان به حال خود باقی است و تنها تغییر محسوسی که به وجود آمده است ورود ابزارهای جدید در صحنه رقابت است.
مسأله دوم آمریکا در افغانستان تحت حاکمیت طالبان، امنیت و امنیتسازی افغانستان است. بخشی مهمی از کمکهای آمریکا به طالبان در قبال تعهدات امنیتی طالبان است. آمریکا در یک استراتژی دوگانه از یک طرف بر آن است تا شبکهای از مخالفان امنیتی آمریکا مانند القاعده در افغانستان شکل نگیرد و از سوی دیگر طی دو دهه گذشته تلاش کرده است که شبکههای مخالف امنیت قدرتهای منطقهای از جمله گروههای افراطی و جدایی طلب منطقه در افغانستان تجهیز و تأمین مالی شود.
شواهد نشان میدهد که آمریکا در تلاش است بدون این که طالبان را به رسمیت بشناسد با طالبان بعنوان یک گروه نظامی حاکم در افغانستان در راستای تحقق این استراتژی سیاسی و امنیتی خود وارد تعامل شود.
با این نوع برداشت از سیاست خارجی آمریکا و حساسیت از حضور سیاسی آمریکا در افغانستان، حکومت طالبان چگونه میتواند در تعامل خود با قدرتهای منطقه و آمریکا موازنه را حفظ کند؟
تجربه عینیت یافته در افغانستان نشان میدهد که دولتهای سابق افغانستان در مدیریت تعامل همزمان با قدرتهای منطقه و آمریکا ناکام شدند و جالب است که هیچ یک از رهبران سابق از تجربه دیگری بهره نبرد. از لحاظ تئوریک نیز مادامی که دولتها در عمق اراده جمعی مردم ریشه نداشته باشند، در فضای شناور سیاسی، معلق هستند. در فضای رها و معلق سیاسی، هیچ قدرتی نمیتواند تعادل خود را نسبت به کششها و کنشهای محیط پیرامون خود، حفظ کند. با این رهیافت، اگر طالبان با تجدید نظر در سیاست داخلی خود، با تشکیل یک دولت فراگیر و ملی بتواند حمایت ملی را در افغانستان کسب کند، در سیاست خارجی خود نیز میتواند سیاست بیطرفانه و متوازن را حفظ کند. در غیر این صورت، دیر یا زود، حیات و بقای حکومت طالبان در فقدان حمایت مردمی، همانند حکومت اشرف غنی در میدان رقابتهای منطقه و جهان، با خطر جدی مواجه خواهد شد.